آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مِثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
پاکیزه کردن. جلا دادن، ستردن موی: به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد، روشنائی باطنی به کسی دادن. معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن: به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. ، پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از: ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را. وحشی (از آنندراج). به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند. صائب (از آنندراج). - سر وریش را صفا دادن، اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن
پاکیزه کردن. جلا دادن، ستردن موی: به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد، روشنائی باطنی به کسی دادن. معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن: به خردی بخورد از بزرگان قفا خدا دادش اندر بزرگی صفا. سعدی. ، پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از: ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را. وحشی (از آنندراج). به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند. صائب (از آنندراج). - سر وریش را صفا دادن، اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن