جدول جو
جدول جو

معنی صدا دادن - جستجوی لغت در جدول جو

صدا دادن
(خُ کَ دَ)
بانگ دادن. آواز دادن:
چنان ز حسن تو اجزای بزم رفت ز هوش
که گر صراحی می بشکنی صدا ندهد.
طالب آملی (از آنندراج).
رجوع به صدا شود
لغت نامه دهخدا
صدا دادن
دراهیدن آواز دادن آواز دادن بانگ دادن
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
صدا دادن
اصنع صوتًا
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به عربی
صدا دادن
Sound
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صدا دادن
sonner
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صدا دادن
mengeluarkan suara
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صدا دادن
звучать
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به روسی
صدا دادن
klingen
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
صدا دادن
звучати
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صدا دادن
brzmieć
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
صدا دادن
soar
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صدا دادن
suonare
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صدا دادن
sonar
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صدا دادن
ध्वनि करना
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به هندی
صدا دادن
klinken
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
صدا دادن
소리내다
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
صدا دادن
آواز دینا
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به اردو
صدا دادن
শব্দ করা
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
صدا دادن
ทำเสียง
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
صدا دادن
kutoa sauti
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
صدا دادن
音を立てる
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صدا دادن
发声
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به چینی
صدا دادن
להשמיע
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به عبری
صدا دادن
ses çıkarmak
تصویری از صدا دادن
تصویر صدا دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صلا دادن
تصویر صلا دادن
آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری، برای مثال کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲ - ۱۱۹)، صلا زدن، صلا گفتن، صلا دردادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن، آواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ کَ دَ)
آواز دادن برای طعام و جز آن. خواندن. طلبیدن. صلا دردادن
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
پاکیزه کردن. جلا دادن، ستردن موی: به سلمانی رفت و سر و صورت را صفا داد، روشنائی باطنی به کسی دادن. معنویت و طهارت ضمیر به کسی دادن:
به خردی بخورد از بزرگان قفا
خدا دادش اندر بزرگی صفا.
سعدی.
، پاکیزه کردن. نظیف ساختن. زدودن از:
ساکن گلخن شدم تا وصف کردم سینه را
دادم از خاکستر گلخن صفا آئینه را.
وحشی (از آنندراج).
به صد خون جگر دل را صفادادم ندانستم
که چون آئینه روشن شد به روشنگر نمی ماند.
صائب (از آنندراج).
- سر وریش را صفا دادن، اصلاح کردن. موی زیادی را ستردن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادب دادن
تصویر ادب دادن
تعزیر تنبیه تربیت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندا دادن
تصویر ندا دادن
آواز دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
صلاگفتن صلازدن: فرا خواندن فرا خوانی هلا گفتن آواز دادن برای طعام و جز آن دعوت کردن، آواز دادن برای طعام، خواندن، طلبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغا دادن
تصویر دغا دادن
فریب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صفا دادن
تصویر صفا دادن
((صَ دَ))
طراوت دادن، تراشیدن موی صورت
فرهنگ فارسی معین